جدول جو
جدول جو

معنی زیادت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زیادت کردن
(چَ / چِ خوَرْ / خُرْ دَ)
افزودن. مزید کردن. تکثیر. فزودن. بسیار کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : این نام بر تو نهادیم... که تو ما را به ری خدمت کرده و سالار ما بودی. چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما... محل و جاه فرمائیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 266). چون به میل زرین، چشم سرمه کنند از شب کوری و آب دویدن، چشم ایمن بود و در قوت بصر زیادت کند. (نوروزنامه). و سلطان او را نعمت و خواسته می داد و اعتماد بر او را زیادت می کرد و می نواخت. (نوروزنامه). و به هر وقت در عمارت ها و طلسمات قسطنطینه زیادت می کردند تا بدین درجت رسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 71).
هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا
هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت.
سعدی.
زاهدی مهمان پادشاهی بود... چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند. (گلستان).
مرا می بینی و میلم زیادت می کنی هر دم
ترا می بینم و میلم زیادت می شود هر دم.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیاده کردن
تصویر پیاده کردن
پایین آوردن از وسیلۀ نقلیه یا حیوان یا آسانسور و مانند آن ها، از هم باز کردن و بر زمین گذاشتن اجزای ماشین یا دستگاهی برای اصلاح و تعمیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیامت کردن
تصویر قیامت کردن
کنایه از شور و غوغا کردن، هنگامه برپا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاست کردن
تصویر سیاست کردن
عقوبت کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ زَ دی دَ)
افزودن. ازدیاد. تکثیر. بسیار کردن. فزودن. علاوه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). افزودن و اضافه کردن و علاوه نمودن. (ناظم الاطباء). معروف است. (غیاث) : دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند. (گلستان).
نگار من چو درآید به خندۀ نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان.
سعدی (گلستان).
، کنایه از کم کردن. (غیاث). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زیاده کردن خوان، معروف. (آنندراج).
- ، در اصطلاحات، کنایه از کم کردن. (آنندراج) :
ترک ما کرد خواجه از دولت
دولتش را خدا زیاده کند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
خوان وصال دوست نعیمی است جاودان
بر ما مساز کم به رقیبان زیاده کن.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ رَ / رِ دَ)
دریافتن مقام متبرک یا شخص متبرک. (آنندراج). اعتمار. زور. زیاره. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) : اندر بشاورد به ناحیت پارس دو آتشکده است که آنرا زیارت کنند. (حدود العالم).
درراه خدا دو کعبه آمد منزل
یک کعبۀ صورت است و یک کعبۀ دل
تا بتوانی زیارت دلها کن
کافزون ز هزار کعبه آمد یک دل.
خواجه عبداﷲ انصاری.
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هر کس که زیارت کندش هست موقر.
ناصرخسرو.
هر روز بامداد بر این کوهسار تند
ابری بسان طور، زیارت کند مرا.
مسعودسعد.
ثواب روزه و حج قبول، آن کس برد
که خاک میکدۀ عشق را زیارت کرد.
خواجۀ شیراز (از آنندراج).
می گویند حالا قبر وی حاضر است و مردم زیارت آن می کنند. (نفحات الانس جامی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دیدار کردن. به دیدار کسی رفتن. بیمارپرسی. به پرسش بیمار رفتن.
- عیادت بیمار کردن، رفتن برای احوالپرسی و ملاقات بیمار. (ناظم الاطباء) :
عیادت دل بیمار من کند قدمش
که از زمین فلک افتخار میسازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبادت کردن
تصویر عبادت کردن
پرستش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیافت کردن
تصویر ضیافت کردن
مهمانی کردن مهمانی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیانت کردن
تصویر صیانت کردن
حفظ کردن محفوظ داشتن مصون داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده کردن
تصویر پیاده کردن
پائین آمدن از مرکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاست کردن
تصویر سیاست کردن
تنبیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیارت کردن
تصویر زیارت کردن
مسیتاریتن مسیتن مسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
دندیدن دغا کاری دغا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعت کردن
تصویر زراعت کردن
کاشتن و کشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاد کردن
تصویر زیاد کردن
افزاییدن افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
هنگامه کردن شور و غوغا و هنگامه بر پا کردن: قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکر خایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده کردن
تصویر پیاده کردن
تعمیر کردن موتور ماشین، ضرر رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیامت کردن
تصویر قیامت کردن
((~. کَ دَ))
هنگامه به پا کردن، کار بزرگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
Betray, Rat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
Envy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
zdradzić, donosić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
invidiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
trair, delatar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
invejar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
背叛 , 告密
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
зраджувати , зраджувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
zazdrościć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
заздрити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
verraten, verpfeifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
beneiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
предавать , настучать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
завидовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
tradire, denunciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی